کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بُن بال
tehran

قصه اتفاق عجیب

ی جنگل سبز و قشنگی بود.

ی جنگل که توش همه جور حیوون زندگی می کردن.

ی روز صبح بعد از اینکه پرنده ها از خواب بیدار شدن و صدای آوازشون، همه جا پیچید…

صدای جار و جنجال سنجاب خانوم شنیده شد.

اون فریاد می زد و میگفت:”حالا چی کار کنم؟” “دیدین چی شد؟”

اون وقت همه سرشون و از لونه هاشون بیرون آوردن و گفتن:”چی شده سنجاب خانوم!!!”

“چرا انقدر عصبانی و ناراحتی”

سنجاب خانوم همینجور که دست های کوچولوش رو بهم می مالید گفت:”امروز صبح، امروز صبح میخواستم روسری آبی و قشنگم و سرم کنم ولی دیدم روسریم نیست… حالا چیکار کنم؟”

 

برای شنیدن ادامه قصه با صدای مریم نشیبا کلیک کنید!

قصه صوتی اتفاق عجیب

 

 

پرنده ها گفتن:” خب اون و کجا گذاشتی سنجاب خانوم؟!”

سنجاب گفت:”دیروز، دیروز اون و شستم و رو بند گذاشتم اما حالا هر چی می گردم پیداش نمی کنم”

گنجشک گفت:” نگران نباش، ما پرواز می کنیم و همه جا رو دنبالش می گردیم و روسری آبیت رو پیدا می کنیم، حتما باد اون و برده”

هنوز سر و صدای سنجاب خانوم تموم نشده بود که خرگوش فریاد کننان از لونه اش زد بیرون و گفت:” ای واای ای وااای یکی به من کمک کنه بگه کلاه آبی من کجاست؟ اگه کلاه آبیم نباشه من هیچ کاری نمی تونم بکنم”

همه با تعجب به خرگوش نگاه کردن

خرگوش گفت:” کلاه گرم و قشنگ من نیست، من بدون کلاهم چیکار کنم؟!”

پرنده ها گفتن:” شما هم کلاهت و شسته بودی انداخته بودی رو بند؟”

خرگوش گفت:” نه اون و نشسته بودم

دیشب خیلی خسته بودم

وقتی رسیدم خونه اون و گذاشتم رو میز کنار در و خوابیدم”

 

برای شنیدن ادامه قصه با صدای مریم نشیبا کلیک کنید!

قصه صوتی اتفاق عجیب

 

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.فیلد های مورد نیاز علامت گذاری شده اند *